بعد از ظهر ذهن پریشان من

الان تنها آرزوم خوب شدن حال امینه
جمعه نمایشم اجرا می شه. همه ی بچه های گروه خوبند و من خوشحالم
پست قبلی رو پاک کردم چون دیگه اهمیتش رو برام از دست داد
من زود عصبانی می شم و زود آروم می شم
برای امین نگرانم
امیدوارم اجرای جمعه خوب باشه
خسته ام. یکسره دارم راه می رم و برای کار خرید می کنم
خیلی بدهکار شدم. جشنواره خیلی کم پول داده... برای یه گروه با این همه آدم کمه کمه کمه
بابام جمعه از کربلا می آد . نه روزی که رفت خونه بودم نه روزی که می آد
چقدر همه چیز گرون شده. وحشتناکه
پریروزا یه عکس از احمدی نژاد تو روزنامه شرق دیدم که داشت برای خبرنگارا شکلک در می آورد . به نظرم این آدم راست راستی معجزه ی هزاره ی ماست منتها از در اون وری
دلم می خواد بنویسم
خیلی کم می خوابم. شبا همش مضطربم
چرا امین اینجوری شده
نمی تونم نقد نمایشه رو بنویسم. باید تا آخر این هفته تحویلش می دادم
خدا کنه طراحی نور و دکور خوب از آب در بیاد
شام رو کی بپزم
امین دیر کرده
دلم برای مامانم تنگ شده
کاش می شد بریم مسافرت. یه مسافرت طولانی. باید به این قضیه ی هند بچسبم و هر جور شده با گروه بریم خارج ایران برای اجرا
نصف ابروهام رو با تیغ زدم. بعضی ها فهمیدن. بعضی ها نفهمیدن. وقتی مدادهایی رو که دنباله اش کشیدم پاک
می کنم و صورتمو می شورم خیلی موجود جالبی می شم. البته به نظر خودم

گلناز تو یک اقدام ناگهانی موهاشو با تیغ از ته زده
یه سوال: همه ی ما دیووونه شدیم
من هیچ علامت پرسشی و نقطه و تعجبی تو پایان جمله هام استفاده نمی کنم
خیلی عجیبه. من آزادی رو دوست دارم ولی زود هم از دستش عصبانی می شم
من از دست همه زود عصبانی می شم ولی روی آزادی حساسیت ویژه ای دارم.... شاید چون یه تکامل ذهنی با هم داشتیم. نمی دونم
امین امین امین
زندگیم پر شده از یه مشت فکر
امروز داشتم با اتوبوسای جوادیه می رفتم تا جوادیه. نفهمیده بودم رسیدم راه آهن بس که تو فکر بودم. دیروز هم اتوبوس خالی شده بود راننده داد زد خانوم آخرشه که من فهمیدم راه آهنه
دلم مهمونی و رقص می خواد
کاش تو جشنواره جایزه بگیریم. می گیریم می گیریم
مواظب خودت باش: خطاب به خودم
دوستت دارم: خطاب به امین
منو ببخشید: خطاب به همه ی آدمای دنیا

افسانه


۱ نظر:

ناشناس گفت...

و من از خودم و شما شرمنده ام هر چند که تمام تلاشم را می کنم.
و جانانه آفرین می گویم به این همه انرژی و پایداریت.