روزهای سخت بیماری

یک روز ، شاید دو سه سال پیش که فکر کنم یک روز بهاری بود یا تابستوتی، نمی دونم اصلاً یادم نیست، فقط یادمه که از روزهای سخت بیماری ام بود و مثل حالا که هنوز آثاری از اون بیماری رو دارم، دنیا برام تیره و تار بود و تقریباً مثل حالا هیچ چیز از دنیای اطرافم نمی فهمیدم، صبح از خواب بیدار شدم. مثل همه ی اون روزهایی که بیمار بودم هنوز کاملاً وارد دنیای بیداری نشده بودم و مثل همه ی اون روزهایی که بیمار بودم و مثل حالا دیر از خواب بیدار شده بودم . افسانه زودتر بیدار شده بود. من اومدم توی هال نشستم ، سرم رو به پشتی مبل تکیه دادم و چشم هام رو بستم و به تپش های شدید قلبم و به ضربان سفت رگ های توی مغزم گوش کردم. افسانه داشت ظرف می شست و چون فکر کنم خیلی از بیماری و حال بد من خسته و عصبانی بود و یا من این طور فکر می کردم خیلی با سر و صدا و ترق و ترق ظرف می شست. صدای ظرف ها و موج عصبانیت یا خستگی و کلافگی افسانه توی سرم رفت و با صدای ضربان رگ های مغزم و صدای تپش های قلبم درهم شد و اوج گرفت . احساس کردم این سر و صدا به زودی سرم رو منفجر خواهد کرد و احساس کردم که الان از روی یک بلندی به پایین پرت خواهم شد. یادم نیست چطور به افسانه گفتم که یواش تر ظرف بشور و اینقدر همه چیز رو به هم نکوب که ناراحتش کردم . یواش یواش روی مبل پایین اومدم و توی خودم مچاله شدم. احساس کردم یک چیزی از مغزم داره سرازیر می شه توی چشمها و بعد قفسه ی سینه ام و یک دفعه شروع کردم به گریه کردن.... این یکی از سخت ترین و تلخ ترین لحظاتی بود که من درمدت دو یا سه سال بیماریم تجریه کردم. از اون لحظاتی که به خودم گفتم خدایا من بیمارم!!! یکی از تحقیرآمیز ترین و رقت انگیز ترین گریه هایی بود که تو عمرم کردم. نمی دونم چرا این روزها مرتب یاد روزهای سخت بیماری ام می افتم . یاد این که انگار بیماری و نکبت با هوا توی زندگی مون پخش شده و ما هر لحظه اون رو نفس می کشیم . درست مثل دود، دود سیگار دود ماشین که هرلحظه اون رو نفس می کشیم و هیج جا نمی تونیم ازش فرار کنیم . زندگی توی این روزها درست مثل دود سیگار و ماشین منزجر کننده و فرسایشی ایه. دلم می خواست دو زیست بودم تا وقتی خسته می شدم لااقل سرم رو می کردم توی آب و کمی نفس می کشیدم. شاید اگر زندگی به همین نکبتی ادامه پیدا کنه همه مون مجبور بشیم دو زیست بشیم و سرمون رو بکنیم زیر آب اما معلوم نیست اون جا هم بتونیم نفس بکشیم!!! معلوم نیست هیچ چیز معلوم نیست
امین

هیچ نظری موجود نیست: