هم شکلی

همیشه با خودم فکر می کنم و گاهی هم از اطرافیان و دوستانم می پرسم که چی می شه که یک نفر یا یک عده تصمیم می گیرند انسان ها رو همشکل کنند؟ این مشکل فقط مربوط به دنیا و زمانه ی نیست. قدیمی ترین و تمثیلی ترین روایت در این مورد مربوط به اون پادشاه باستانی یونانی است که یک تخت داشت و تصمیم گرفته بود که همه ی آدمها را به اندازه ی اون تخت دربیاره. اگه کوتاه تر بودند اینقدرمی کشید تا اندازه می شدند و اگر بلند تر از سر و ته شون می برید تا اندازه بشن. بعد از چند هزار سال داستان ما توی ایران هم همین قدر مسخره و البته متأسفانه دردناک و خشونت باره. و ما هم خیلی بدشانس بودیم که در یک همچه زمانه ای تمام دوران طلایی زندگی مون رو گذروندیم. حالا که به آستانه ی سی سالگی رسیدم با خودم فکر می کنم من اندازه ی اون تخت نشدم اما.... اما توی این ایران عزیز ما وقتی به این تخت تن نمی دی هیچ جای دیگه ای برای زندگی کردن و نفس کشیدن نیست . مثل این که تمام خاک این سرزمین پر این تخت های هم اندازه است و تو اگر نخوای روی یکی از این تخت ها دراز بکشی هیچ جای دیگه نداری بنابراین مجبوری روی یکی دراز بکشی فقط باید خوش شانس باشی یا خیلی دقت کنی که تختی رو انتخابی کنی که اون مأمور اندازه کننده! اندازه گر! دیرتر به تو برسه. شاید تا قبل از این که برسه یک فرجی بشه ، سر راه خسته بشه پشیمون بشه یا چه می دونم. به هرحال همه ی ما روی این تخت ها دراز کشیدیم و منتظریم. به همین تلخی! به نظرم این شعر شاملو با این تصویر خیلی همخوانی داره:
در مردگان خویش نظر می افکنیم با طرح خنده ای
و نوبت خویش را انتظار می کشیم بی هیچ خنده ای
امین

۴ نظر:

افسانه گفت...

زندگی کن و باش....فقط همین

هاجر گفت...

راست می گه .... تازه اینجا هم که از این تختا ندارن انقدر تصور و فشار خاطره اون تخته هست که .... آدمی که اینجاست که تا همین چند وقت پیش اونجا بوده و رگ و ریشه اش سفت و محکم تو خاک لامصب اونجاست در روح همه آدمای اونجا حلول می کنه و از این تخت به اون تخت از این تخت به اون تخت. راستی من تازگی به شدت آرزو می کردم در دوران غار نشینی زندگی می کردم ...

هاجر گفت...

یادم رفت بگم چقدر دلم براتون تنگ و مچاله شده

ناشناس گفت...

خیلی خوب بود ...
نقطه