عصر روزی که کتابخانه یو ال بی را می یابم

در کتابخانه ی دانشگاه یو ال بی نشسته ایم. طبقه ی پنجم. کنار شیشه های ساختمان. یک میز دو نفره. امین روبروی من با کتاب هایش سر و کله می زند و من با لپ تاپ اش. مفهوم کتابخانه با همه ی آنچه در ایران داشته ایم متفاوت است. بزرگی و زیبایی اش بماند..... پنجره های بزرگ و ساختمان آجری با سقف شیروانی آنسوی پنجره بماند، قفسه های بزرگ پر از کتاب و بوی کاغذ و روشنایی مخلوط در آرامش عصرگاهی بماند.... این متعجبم می کند، یا به آن عادت ندارم: این که من و او حق داریم دو طرف میزی بنشینیم بدون اضطراب، بدون این فکر که یکی می آید و تذکر می دهد، بدون ممنوعیت، بدون دخالت..... این که  میز پشت سر امین را دختری محجبه اشغال کرده و او هم همانقدر حق دارد که بقیه و سهم او هم همان آرامش است که بقیه دارند.... این با همه ی آنچه از کتابخانه شناخته ام فرق دارد..... بماند که در طبقه اول نمایشگاه عکس های یکی است از هند و آنچه دیده است و در هر کنجی  در سالن مطالعه ای به روی تو باز می شود که آرامشش ستودنی است و حتی کسی با تو کاری ندارد که چرا جورابت رنگ پاست و چرا دامنت سه سانت بالای زانوست و چرا با این آقا زیاد صمیمی هستی و با آن یکی نه؟؟؟ 
افسانه

۱ نظر:

لنا مان گفت...

پارادوکس در جهان دیگر... بسیار غم انگیزه اما چه بهتر که به این جهان که حق ما بیشتر است عادت کنیم و غصه آن کشور دیگر را نخوریم عزیزم