یک خواب

خواب می بینم سوار یه ماشین هستم، شاید با چند نفر دیگه، مثلاً یه تاکسی یا چیزی شبیه به این که ما رو به جایی می رسونه. توی تهران هستیم. داریم به سمت جنوب شهر میایم. راننده از جایی می پیچه به سمت شرق تهران و می خواد از بزرگراه بره. این جا تهرانه ولی زیاد شبیه تهران نیست. نه ترافیک هست نه ساختمون های زیاد و درهم. از جایی می پیچه تو یه جاده ی فرعی که شبیه یه جاده ی شهری نیست. یه جاده ی کوهستانی که کم کم پیچ در پیچ می شه و دور و برش کوه و سرسبزی پیدا می شه. راننده خیلی تند می ره و من همه اش می ترسم. سر پیچ ها خیلی بد می ره. همین طور که جلو می ریم جاده خلوت تر و بیشتر شبیه یه جاده ی متروک می شه. بعضی جاهاش خاکیه. راننده مثل بازی های کامپیوتری هی می ره تو خاکی و نزدیکه چپ کنه. جاده سخت تر، پیچ در پیچ تر، متروک تر و خاکی تر می شه. کاملاً از شهر خارج شدیم و دور و بر تا چشم کار می کنه همه اش کوه و جنگله. از یه پیچ تند رد می شیم و جاده کاملاً خاکی می شه و بعد یه دفعه من پیاده هستم و هیچ ماشینی نیست. جاده تبدیل به یه جاده ی کوهستانی مال رو شده که من مثل کوهنورد دارم ازش بالا می رم. خاک زیر پام سسته و همه اش می ریزه. سنگ زیادی هم نیست که پاهام رو بهش گیر بدم و بالا برم. کمی بالاتر که می رم یه دفعه می بینم جاده ای که ازش اومده بودم دیگه نیست زیر پام تا دوردست یه دریای بزرگ و بی پایانه که ته اش معلوم نیست. پیش خودم فکر می کنم پس تهران کجا رفت؟ این دریا یا دریاچه کجا بود که ما تا حالا ندیده بودیم ؟ همین طور که بالاتر می رم و لیز می خورم انگار چند نفر دیگه هم باهام هستن. معصومه، افسانه، آمنه و ... مثل این که با یه عده ای اومده باشیم یه جایی خارج شهر برای تفریح. اما جای خطرناکیه و همه نگران هستن که بیفتن. دره ی زیر پامون خیلی عمیقه. کمی بعد جاده ی کوهستانی خیلی سخت و باریک می شه و من می ترسم که برم. خاک زیر پامون هم خیلی سسته و هی می ریزه. یه دفعه جلوی پامون یه دره با دیواره ی کاملاً عمودی هست که عرض اش خیلی کمه، در حدی که می شه در بعضی جاها از روش پرید. پشت دیواره ی جلویی دره دریا یا دریاچه شروع می شه. همون دریای بی پایان. کمی جلوتر توی دریا یا دریاچه یه جزیره هست. همه می گن این جا خیلی آبش خوبه. آمنه یه دفعه نمی دونم از کجا با سر و صدا می پره توی آب، زیرآبی می ره و کمی بعد سرش رو میاره بالا!!! یه دفعه می بینم تو اون جزیره یه مشت حیوون وحشی ظاهر می شن : ببر، شیر و حیوون هایی که من درست نمی بینم و نمی شناسم. یکی می گه این جا منظقه ی حفاظت شده است. می گه این جا یه جای بکرِ طبیعی بوده که پای هیچ بشری بهش نرسیده اما یه نفر (شاید خارجی) کشفش کرده و بعد تبدیل شده به جای تفریحی. حیوون های بزرگتر، شیر و ببرها دنبال حیوون های کوچیک تر هستن که شکارشون کنن. چند تا شیر می ریزن روی چند تا بز وحشی یا یه حیوونی شبیه اون (البته کوچیک تر) که دارن زیر دست و پای شیرها وول می خوردن. شیرها اونها رو از گردن می گیرن که بخورنشون. اون حیوون ها که گردنشون لای دندون های شیرها گیر کرده به جای ناله های حیوانی با صدای انسانی داد می زنن: «آآآآآ ی ی ی ی ی ی، نکن!!!» و شیرها یه جا و درسته اونا رو قورت می دن. آب دریاچه خیلی تمییز و سبزه و تا کَف اش معلومه. یکی می گه عمقش زیاد نیست. به دور دست نگاه می کنم هنوز یه دریای سبز و بی پایانه و یه کمی به دل آدم هراس می اندازه. یه دفعه می بینم یه ماشین (فکر کنم یه پرادو دو در)! با سرعت وارد جزیره می شه، یه لوله تفنگ از پنجره اش بیرونه. یکی می گه دارن می رن شکار. عصبانی می شم. می رم به جایی همون نزدیکی که انگار ورودی منطقه ی حفاظت شده است. یه دفعه خودم رو توی یه سالن بزرگ با کاشی های آبی تیره و سفید کدر می بینم که کف اش پوشیده از آبه. انگار همون آب دریا یا دریاچه است که به این جا رسیده. توی یه سالن دیگه سرک می کشم که انگار ورودی اصلی منطقه ی حفاظت شده است. یه ماشین (یه پیکان داغون) منتظره. یه زن راننده اشه. منتظره که بچه اش رو بیارن تا زود برسونتش بیمارستان. فضای سالن تاریک نمناک و ترسناکه، سرک می کشم تا دریا و جزیره و حیوون های وحشی رو ببینم. یکی می گه این جا یه پل هست که می شه از روش رد شد و به جزیره رفت. کمی جلو می رم. کفش پام نیست و فقط جوراب پامه، از این که پام خیس بشه می ترسم و جلوتر نمی رم. برمی گردم. اتاقک هایی خیس و نمناک با دیوارهایی با کاشی آبی تیره و سفید کدر هست. انگار مرده شوی خونه...

و از خواب بیدار شدم.

امین

۲ نظر:

محمد رضا گفت...

عجب خوابه جالبی...من یک زمانهایی کلی خواب می دیدم و این خوابها خیلی عجیب غریب بودن و راستش خیلی بهم خوش می گذشت و هر شب با کلی شوق و ذوق می خوابیدم که برم یک جای جدید و یک سری اتفاق با حاال رو پشت یر بذارم.خیلی خواب پرواز می دیدم..نمی دونم چرا دیگه نمی بینم.به هر حال خوش به حالت که این خوابو دیدی ک:-)

goln گفت...

عجب خواب عجیبی بود..........
مسخره ام نکن ما تو ذهنم کلی می شه ربطش داد به ایران و وضعیتشو وضعیت خودمونو............ چه عجیب بود