شاید یک خواب دور و فراموش شده

از زیر سایه های شاخه های خمیده ی درختها می شتابی، روی ناهموارها سکندری می خوری، تا مرز افتادن پیش می روی، علفها، سبزیها، میوه های رسیده یا خشک زیر پایت این جا و آن جا له می شوند. چیزی تا دیوار بتونی نمانده است که نهال گیلاس جلوی پایت سبز می شود، پاچه شلوارت را می کشد، و تو می افتی، مستقیم روی خاک و کلوخی درست زیر چشم چپ را چنان می فشارد که همان دم سوزش زخم و خون تا عمق جانت تیر می کشد. بلند می شوی، کف دست چپ ات تصویر کلید زنگ زده نقش بسته است. جلوی پایت، پشت سرت، راست و چپ، دور خودت می چرخی، خاک را پنجه می کشی، صدای ضربه های بی امان آن که بر در می کوبد، باغ را، اتاقک را و تو را می لرزاند. صدای جیرجیرک بلند می شود، به سمت در خیز برنداشته ای هنوز که روی زمین دو زانو افتاده ای باز. سنگ ریزه ها روی کاسه ی زانوها رد می گذارند. خاک تیره را می کاوی. تصویر زنگ زده ی کلید خاک شده است. دستهای ات را به هم می مالی. چیزی از لای دستها پایین می ریزد و روی خاک نابود می شود. امین

۱ نظر:

ناشناس گفت...

چایی یا شکلات ؟؟