گزارش کوتاه من از روزی که زمین می چرخه!



پرنده ی سیاهم روی شاخه ی تاک نشسته و جیر جیر می کنه. تو طاقچه ی بیرون پنجره آشپزخونه برای گنجشک ها خورده نون ریخته بودم. با جیغ و ویغ اومدن و خوردن و رفتن. از آسمون داره از اون بارونای سطلی می آد. یکی شلنگ  رو تا آخر باز کرده و رفته، معلومم نیست کی برگرده. زمین داره همچنان دور خودش می چرخه. اینو من با چشم خودم ندیدم ولی ظاهراً اینطور می گن. البته سه روز پیش که با امین رفته بودیم قدم زنی دیدیم که یه عالمه ابر داشتن با سرعت از یه طرف آسمون می رفتن طرف دیگه. نمی دونم اون طرفی که می رفتن چه خبر بود که اون طرفی که ازش می اومدن از اون خبرا نبود! ما حدس زدیم چرخیدن زمین یعنی همین. یعنی ابرا بار و بندیلشون رو جمع کنند و هول هولکی از یه وری برن یه ور دیگه. احتمالا اونایی که می گن زمین می چرخه راست می گن و راس راسی داره می چرخه. اوضاع خوبه. ملالی نیست. اگر هم باشه مثل همیشه و همه جا و همه کسه.
افسانه

هیچ نظری موجود نیست: