یک سورپریز

ساعت هشت و ربع با زنگ موبایل بیدار شدیم. دوش و صبحانه. آخرین نگاهها به خانه . همه چیز مرتب و آماده است. منتظر راننده ی بدقول و اعصاب خوردکن. نیم ساعت بعد از قرار می رسد. یادم می آید شیرینی ها توی خانه جاگذاشتیم. سریع می روم و برمی دارم. پیغام روی موبایلم می رسد " صبح به خیر ما در الجزیره هستیم فرودگاه داخلی" به جد و آبا هرچی آدم بدقول لعنت می فرستم. وسط راه راننده یک هو می پیچد توی فرعی" ببخشید یک دقیقه خواهرم رو پیاده کنم سریع می ریم فرودگاه" مهم نیست تو که بدقولی کردی اینم روش
ساعت ده می رسیم نغمه ثمینی توی فرودگاه داخلی منتظر است. بقیه کجان؟ هیچی رفتن توی شهر، زود برگردن به پرواز برسن . ای وای ما براشون شیرینی سنتی خریده بودیم. البته حالا شهر خیلی خلوته اگه بریم شاید بشه پیداشون کرد. به راننده ی می گویم برو مرکز شهر : گراند پست، دیدوش مراد . من و افسانه خیلی ذوق زده هستیم. وارد مرکز شهر می شویم. ثمینی از دیدن شهر خیلی خوشحال می شود به نظرش خیلی شهر هیجان انگیزی است. معماری، کوچه های درهم و ساختمان های 100 ساله زیبا اما خیلی کثیف. هوا کمی آلوده است دریا خوشرنگ نیست
می گوید شما عادت کرده اید اما خیلی شهر قشنگی است. افسانه می گوید نه ما هنوز عادت نکرده ایم. فکر می کنم من چرا عادت کرده ام؟ عادت همین است که صبح به صبح پیش خودم فکر می کنم خدایا من این جای دنیا چکار می کنم؟ چرا این جا؟ پس کجا؟ این جا هم یک جایی است توی این دنیا.آدم هایش را دوست ندارم . خوب این که دلیل نمی شود . توی همان تهران کوفتی چند نفر هستند که می توانم تحملشان کنم؟ و دوستشان داشته باشم؟ نمی دانم؟ واقعیت این است که تهران به هیچ وجه شهر نوستالژیکی نیست. اما چرا من این جا اینقدر بی قرار و بی ثباتم؟ نمی دانم. چرا اینقدر افسرده حال و سرد شده ام؟ شاید همان چیزی که به ثمینی گفتم در روح مردم این جا جریان دارد، در من هم نفوذ کرده: روح کامو! روح پوچی و بیکاری، بهت و خیرگی به دریا . تنها تفاوت این است که پوچی برای اینها نوعی از بی خیالی است هیچ غم و اندوهی پشتش نیست اما برای من ایرانی پشت این روح پوچی تنها بلاتکلیفی و غم است تنها آینده ی نامطمئن و ترسناک است و تنها انتظار خرابی و نابودی دنیاست. و همه ی اینها توهم است توهم زندگی ایرانی که هرکجای این دنیا بروی با تو هست. همراهت. حتی اینجا پیش این مردم بی خیال ، ساکت ، نامعترض که هیچ توقعی از زندگی ندارند غیر از سیگار قهوه و خیره شدن به دریا.
هردو خیلی هیجان زده ایم از آن اتفاقاتی که شاید یک بار زندگی بیقتد
هیجان پذیرایی از یک مهمان ایرانی دوست داشتنی و هم رنگ. فرصت خوبی برای تجدید رؤیاهای دور
امین

۳ نظر:

ناشناس گفت...

ma ham inja poste shoma ro mikhunim, zogh zade mishim alaki, dochare nostaligie mishavim va bad deleman tang mishavad, na ke shoma biayid inja balke ma biaim aanj :D_ Bohlul parle

photography گفت...

بوژو


دنبال يه كلاس زبان فرانسه خوبم
لطفا راهنمايي ام كنيد

photography گفت...

در ضمن يه جورايي همكاريم من ارشد نمايش دارم و كارشناسي عكاسي هستم