انگیزه های آدم به کجا پرواز می کنند؟ انگیزه های آدم که پروانه های بی شاخ و دمند و تو مشت آدم جا می شوند، به همین سادگی و همین مهربانی به کجا پرواز می کنند؟ انگیزه ها که می روند و دور می شوند و دور می شوند و دور می شوند و هرگز بازنمی گردند. زندگی آمیخته با عشق، آرزوهای پروانه ای و دستهایی که دیگر شجاعت در آغوش گرفتن را از دست داده اند: این زندگی من است. این زندگی کوچک من است که وامدار همه ی روزمرگی هاست. وامدار همه ی آدمهایی که می بایست رونوشت کج و معوجی از آنان را بازی کنم. چرا همه ی ما شبیه به همیم؟ چرا همه می بایست با آرزوهای کوچک و بزرگ در یک دستگاه شبیه سازی بزرگ از کنار هم بگذریم و مدام تکرار کنیم من به دیگری شباهتی ندارم؟ هذیان می نویسم؟ شاید! بعید هم نیست که هذیان نویس شده باشم. دلیلی برای اعتماد نیست. دلیلی نداری تا نوشته های مرا خواندی همه را درک کنی و بعد بگویی طفلک حال خوبی ندارد! شاید دروغ می گویم یا هذیان، اما انگیزه هایم چه؟! انگیزه هایم همچون همان پروانه های رنگین بالی به سرعت دور می شوند، دور می شوند، دور می شوند. آنقدر کوچک، آنقدر دور، آنقدر محو که دیگر معنایی ندارند. همه ی چیزهایی که به زندگی و به خواستن مربوطند در ذهن من رنگ می بازند. من مطابق نیستم. با زندگی مطابق نیستم و این آزار دهنده است. چیزی برای دوست داشتن وجود ندارد. چیزی برای نفرت ورزیدن وجود ندارد. دلخوشی بزرگی وجود ندارد. دلخوشی کوچکی وجود ندارد. نه شعر می نویسم ، نه غر می زنم. در خلإ به سر می برم. در تهی. در سکوت . در هیچ. زندگی همه ی مفاهیم عمیق و فلسفی اش را از دست داده. برایم معنا ندارد که برای موضوعی تعصب به خرج دهم. هیچ موضعی در مقابل هیچ چیزی ندارم. تئاتر کار می کنم. چرا؟ وبلاگ می نویسم. چرا؟ زبان می خوانم. چرا؟ پایان نامه آماده می کنم. چرا؟ سوار می شوم. پیاده می شوم. غذا می پزم. می خوابم. ظرف می شویم. دوش می گیرم. خسته می شوم. کتاب می خوانم. روزنامه ورق می زنم. کانال عوض می کنم. اس ام اس می زنم. می خندم. راه می روم. حرف می زنم. می رقصم. درد می کشم. اندوهگین می شوم. مهمانی می روم. لباس می شویم. در آینه نگاه می کنم. نگاه می کنم. نگاه می کنم. نگاه می کنم. نگاه می کنم. نگاه می کنم. چرا؟
کجا رفته اید. دور دور دور . انگیزه های بی خاصیت و احمقانه ی من که روزگاری محترم و عزیز بودید. دلخوشیهای کوچکم. روزمرگی های درد آورم. کجا رفته اید.روزگاری دوست می داشتم. روزگاری.... ؟
افسانه