دو قدم مانده تا بهار

بیرون پنجره صدای گنجشک ها می آد. با این که سرده هنوز اما بوی بهار رو می شه حس کرد.
این سال از همه ی سالهای عمرم سریعتر گذشت. تمام سال داشتم دارو مصرف می کردم و حالا که داروها قطع شده با این که حالم خوبه همه اش به خودم شک دارم که مبادا دوباره برگردم.
با فراموش کردن بعضی جزییات ناجور همه چیز جوره. درخت خرمالو جوونه زده. گندم داره بزرگ می شه. من وامین آروم و میزونیم.
دوست دارم زودتر عید بشه. دوست دارم دور هم جمع شدن ها و خندیدن ها رو.
باید از توی اینهمه خاک و به هم ریختگی که زندگی رو گرفته یه خونه ی تر و تمیز و شسته رفته دربیارم. اینشم دوست دارم. آرامش خوبی دارم که امیدوارم تا آخر سال باهام باشه و پر نزنه بره!
افسانه