دیروز 2 مرداد سالروز مرگ شاملو

برویم ای یار، ای یگانه ی من!

دست مرا بگیر!

سخن من نه از درد ایشان بود،

خود ازدردی بود

که ایشان اند!

اینان دردند و بودِ خود را

نیازمندِ جراحاتِ به چرک اندر نشسته اند.

و چنین است

که چون با زخم و فساد و سیاهی به جنگ برخیزی

کمر به جنگ ات استوارتر می بندند.

***

برویم ای یار، ای یگانه ی من!

برویم و، دریغا! به همپایی ی این نومیدی ی خوف انگیز

به همپایی ی این یقین

که هر چه از ایشان دورتر می شویم

حقیقتِ ایشان را آشکاره تر

در می یابیم!

***

با چه عشق و به چه شور

فواره های رنگین کمان نشا کردم

به ویرانی رباطِ نفرتی

که شاخسارانِ هر درخت اش

انگشتی است که از قعرِ جهنم

به خاطره یی اهریمن شاد

اشارت می کند.

و دریغا - ای آشنای خون من ای همسفرِ گریز! -

آن ها که دانستند چه بی گناه در این دوزخِ بی عدالت سوخته ام

در شماره

از گناهانِ تو کم ترند!

ا. بامداد