شش شماره ی هول هولکی

اول: دارم تلاش می کنم یه چیزهایی رو تغییر بدم. دیروز و امروز یه کمی تو خونه نرمش کردم. این خوبه! دارم سعی می کنم به چیزهایی مثل نوشتن فکر کنم. بعد از مدتها طرح یه رمان و فیلمنامه اومده تو ذهنم و این برای من که فکر می کردم دیگه هر گز نمی تونم چیزی بنویسم یه نقطه ی نورانی محسوب می شه که هر جوری هست می خوام خودمو به طرفش بکشونم.
دوم: دوستام رو دوست دارم. اونا چی؟ من خیلی زیاد به آدما فکر می کنم و به ان که در خیلی مواقع آزارشون دادم. این باعث می شه یه عذاب وجدان نسبتا دائمی داشته باشم. تلاش می کنم تا چیزی رو که باعث ازار اونا از طرف من بوده با رفتاری دیگه جبران کنم. نمی دونم موفق می شم یا نه. به هر حال طبع من تا حدودی تلخه و این برای خیلی ها در خیلی مواقع آزاردهنده است.
سوم: خیلی عجیبه که آدم افسار خودش رو دست حال و روزش می ده. وقتی که این بارون های قشنگ می باره. وقتی که امین به من می گه دوستت دارم. وقتی که هوا مثل یه ورقه ی نسیم خنک فرو می ره تو پوست آدم. وقتی که آمنه اون سوغاتی های خوشگل رو برام می آره. وقتی که مامانم نگران حال منه. وقتی که همه ی اینها هست چرا باور نمی کنم که همه ی چیزهای دنیا می تونه با همین چند تا چیز کوچولو خیلی خوب باشه؟
چهارم: انگار باید بلند شم و برم حاضر شم و برم سر تمرینم. داره دیر می شه و من نمی خوام دست از نوشتن بردارم. گفتم که طبع نوشتنم داره شکوفا می شه دوباره.
پنجم: نمی دونم نسبیت گرایی زیاد من تو زندگیم چقدر خوبه و چقدر بد. گاهی به خودم می گم چه عالی که من هیچوقت روی هیچی خیلی زیاد پافشاری نمی کنم و مثل آدمای دگم نمی چسبم به یه نظریه که ممکنه از هزار طرف بشه بهش ایراد وارد کرد. گاهی فکر می کنم این نسبیت گرایی من باعث می شه هیچوقت نتونم مثل آدمای دیگه برای یه چیزایی اهمیت قائل باشم و اون چیزا برام مهم باشن. به همین خاطر همیشه در مقابل همه ی نظزیه ها می تونم کوتاه بیام. می تونم حرف همه رو بپذیرم و در عین حال نپذیرم. گاهی هم فکر می کنم پافشاری روی یه نظریه با کله شقی که من فکر می کنم تا حدودی احمقانه است یه جور شجاعت نیاز داره که من ندارم. دارم سعی می کنم بعضی چیزها رو برای خودم و مال خودم بکنم تا جایی که دیگه برام نسبی نباشن و اگه بحثی بود بتونم از نظرگاه های خودم دفاع کنم. اینجوری انگار آدم برای خودش یه تشخص قائل می شه. البته فکر می کنم یه کمی هم تو این یادداشت شورش کردم و بعضی چیزها واقعا برام مهم هستند مثلا دوست داشتن امین . و خیلی چیزای دیگه.فکر کنم کمی جو گیر شدم. زیاد جدی نگیر خواننده.
ششم: دیگه واقعا باید برم حاضر شم.
افسانه