یا نصیب و یا قسمت

چرا می گند خدایا به داده و نداده ات شکر؟
اینهمه تواضع از کجا می آد؟
من از این روح شرقی متواضع که می گه هر چه بر سرم آمد خوشم آمد متنفرم. 
 یعنی انکار مبارزه، یعنی یک قدم هم پات رو از مرزهایی که برات تعیین کردند بیرون نگذاری، یعنی خدا گفته فقر باشه، گفته مرگ باشه، گفته زور باشه، آرزوی یک سفر رو به دلت گذاشته باشه، هزاران چیز رو گرفته باشه، و اما اگر هم به بعضی همه ی اینا رو داده، بازم باشه.
راستش در زندگیم با وجود همه ی خطاهای نظریه اش همیشه عاشق مارکس بودم. عاشق چیزی به نام تقسیم، به نام برابری که هرگز شدنی نیست. 
خود مارکس هم می دونسته احتمالا که این حرف عملی و شدنی نیست و گندی که جهان رو از پسش در بر می گیره مطمئناً خوش بوتر از عطر خوش نویدهای خود فلسفه اش نیست.
به هر حال همیشه برام سواله.
این شکر برای همه چیز، این موافق بودن ابدی، این زیر هر باری رفتن، این خصلت و روحیه آزاردهنده است.
شاید همه ی ما بدونیم که داریم با این روحیه چه بلایی سر خودمون، کشور، آینده و بچه هامون می آریم اما باز هم به همین دانستن هم شاکریم.
انگار زمان گذارا نیست، زمان همیشه ایستاده.... همونجایی که معلوم نیست اتفاق بدی افتاده یا اتفاقی خوب. اصلا وقتی به همه چیز قانع باشی خوب و بد دیگه معنایی داره؟
فکر می کنم کمی عصبانی ام.
افسانه