تجربه ی جسمانی تناقض

«تئاتر بزرگترین ماشینی است که در طول تاریخ برای جذب تناقض ها در خود اختراع شده است. هیچ تناقضی تئاتر را نمی ترساند بلکه بلعکس او را وامی دارد که از آن تناقض برای خود خوراکی دست و پا کند» آلن بدیو. در ستایش تئاتر. 

حدود دو سال پیش در یکی از بزرگترین سالنهای تئاتر هلندی زبان بروکسل (Kaaitheater) نمایشی دیدم از یان فابر (Jan Fabre) یکی از مهمترین و مشهورترین هنرمندان زنده ی بلژیکی. یان فابر خودش رو نه یک تئاتری بلکه بیشتر یک هنرمند تجسمی می دونه…اسم نمایش بود «قدرت [یا نیروی] دیوانگی های تئاتری» (The Power of theatrical madness). وقتی در سال ۱۹۸۵ برای اولین بار این نمایش اجرا شد به سرعت تبدیل شد به یکی از نمونه های شاخص و بعدها کلاسیک اون چیزی که بهش می گن جریان تئاتر پست دراماتیک. جریانی که معتقده تئاتر بیش از آن که اجرای یک «متن» روی صحنه باشه یک تجربه ی مشترکه بین بازیگر و تماشاگر و اون چیزی که اسمش تئاتره نه نمایشنامه ی روی صحنه رفته بلکه اتفاقیه که در طول نمایش در سالن تئاتر بین تماشاگر و بازیگر یا به طور کلی بین سالن و صحنه می افته. نظریه پردازان این جریان می گن که ریشه های تئاتر نه در ادبیات که در آیین هاست و می گن تئاتر پست دراماتیک بازگشتی است به ریشه ها و زمان پیدایش تئاتر.  
قبلش خیلی شنیده بودم که دیدن نمایشی از فابر تحمل زیادی می خواد و این نمایش هم چهارساعت و نیمه بدون آنتراکت. همزمان نمایش دیگه ای هم از فابر بود که یک شب در میون اجرا می شد و هشت ساعت بود ! طبیعتاً جرأت نکرده بودم بلیت نمایش هشت ساعته رو بگیرم (اما بعداً پشیمون شدم).
یک سال بعد فیلم اجرای چهار ساعته ی مربوط به سال ۱۹۸۵ رو با افسانه دیدیم. و حالا این روزها خیلی به تجربه ای که به عنوان تماشاگر در سالن نمایش از سر گذروندم فکر می کنم و این که اون تجربه سر سوزنی ربطی به تجربه ی دیدن فیلم همون نمایش نداشت. قطعا هرکسی که با تئاتر آشناست میگه خوب معلومه که دیدن یک نمایش در سالن و دیدن فیلم یک اجرا هیچ ربطی به هم نداره، بله اما در مورد نمایش «قدرت دیوانگی های تئاتری» مسئله بیش از اینهاست. 
طبیعتاً وقتی  تجربه ی دیدن فیلم اجرا اینقدر از تجربه ی دیدن خود اجرا دوره، توصیف کردن یک اجرا به مراتب کار سخت تر و شاید اصلاً بیهوده ایه، اما چاره ای نیست، مجبورم حداقل چند صحنه رو توصیف کنم تا بعدش بتونم بگم منظورم از این همه وراجی و اظهار فضل چی هست !! 
یک: در ته صحنه پرده بزرگی هست که تصویری از مسیح روش انداخته شده، یک آواز کلیسایی و بعدتر آریایی از یک اپرا شنیده می شه. دو بازیگر با چشمهای بسته روی لبه ی جلوی صحنه راه می رن طوری که انگار روی طناب راه می رن با دستهای باز سعی می کنن تعادلشون رو حفظ کنن از هم دور می شن و بعد برمی گردن و به سمت هم میان، درست روبه روی هم که می رسن سمت چپی چاقو به دست کورکورانه چاقو رو روی هوا می چرخونه و سمت راستی همزمان می نشینه و چاقو با فاصله ای کم از روی سرش یا از جلوی صورتش رد می شه…دو بازیگر از هم دور می شن و و دوباره به هم نزدیک می شن و باز هم ضربات چاقو و این بازی حدود بیست و پنج دقیقه تکرار می شه (بعدها از یکی از بازیگران این نمایش شنیدم این صحنه کاملا واقعی بود: چشمهای بازیگران بسته بود، چاقو واقعی بود و این تنها یک زمان بندی دقیق بود که باعث می شد چاقو به صورت بازیگر سمت راست نخوره). 
دو: روی پرده ی ته صحنه تصویر نقاشی یک زن برهنه انداخته شده. چند بازیگر روی لبه ی صحنه رو به ما ایستادن چند بازیگر دیگه میان و از پشت به شدت همه رو هل می دن، همه از صحنه می افتن پایین جلوی پای تماشاگران ردیف اول، بعد سریع بلند می شن و با سرعت برمی گردن روی صحنه و می دوند به سمت ته صحنه، فقط یکی از اونها (یک زن) نمی تونه بیاد بالا چون یکی از بازیگرای مرد با مشت و لگد هلش می ده و دوباره می ندازدش پایین. بازیگر زن هر کاری می کنه تا بتونه برگرده روی صحنه و بازیگر مرد با خشونت تمام، با لگد و مشت و هر وسیله ی دیگه پرتش می کنه پایین. این صحنه ی نفس گیر بیست دقیقه جلوی چشم ما تکرار می شه، زن از نفس می افته، ناامیدانه تلاش می کنه و باز کتک می خوره و پرت می شه پایین، گاهی به پای مرد می افته و فایده نداره و باز با خشونت پرت می شه پایین هم مرد و هم زن از نفس افتادن اما ادامه می دن. در تمام این مدت مرد یک جمله رو داد می زنه (که متاسفانه چون به زبان هلندی می گه من نفهمدیم). در آخر زن داد می زنه و اسم یک نمایش رو می آره (شاید اپرایی از واگنر اگر اشتباه نکنم) مرد اسم نمایش رو تکرار می کنه و ناگهان آروم می شه و دست زن از نفس افتاده رو می گیره و میاره بالای سن. 
سه : نمایش در جریانه، بازیگرها همه جای صحنه هستن، زنی آهسته و بدون جلب توجه وارد می شه درست وسط صحنه پشت به ما می ایسته و یک دست و یک پاش رو خیلی آهسته بلند می کنه. خیلی آهسته دست رو پایین می آره روی یک پاش می ایسته ، دستهاش رو باز می کنه و با حرکت دست یک دایره می سازه و همین طور با حرکات بسیار آروم دست و پا شکلهای مختلفی رو می سازه و نمایش همچنان دور و برش ادامه داره، زن همچنان خستگی ناپذیر ادامه می ده. ناگهان صحنه خلوت و ساکت می شه و زن همچنان با همون ریتم به حرکاتش ادامه می شه، سکوت مطلق در سالن، حتی غژغژ لباسهای زن وقتی دست و پاش رو حرکت می ده شنیده می شه، مردی برهنه با تاجی بر سر وارد می شه و بعد بازیگران دیگه هم وارد می شن و بخش دیگه ای از نمایش و زن همچنان آرام به حرکاتش ادامه می شه چهل دقیقه می گذره و زن همچنان با وسواس و با همان ریتم حرکات رو تکرار می کنه. کم کم می شه تشخیص داد که دست و پاش از فشار و انقباض می لرزه اما همچنان ادامه می ده، نمایش ادامه داره اما من دیگه نمایش رو نمی بینم و محو حرکت زن شدم که تبدیل به سایه ای متحرک در تاریکی شده. مرد برهنه ی تاج برسر جلوی زن می ایسته و چند لحظه بعد روی زمین می افته. زن بالاخره بعد از چهل دقیقه از حرکت می ایسته با قدمهای آهسته جلو می ره و روی بدن مرد روبه ما می ایسته. بعد پایین میاد می شینه بدن مرد رو بلند می کنه و روی دستش می گیره و به سمت ما برمی گرده مرد با تاجش شبیه تصویر مسیح با تاج خار برسرش شده. 

نمایش پر بود از صحنه های نفس گیری از این دست. اما من به عنوان تماشاگر چه تجربه ای از سر گذروندم که دیدن فیلم اجرا نتونست اون تجربه رو برای من بازتولید کنه؟
در طول نمایش دربرابر این صحنه ها و این تکرارهای نفس گیر اولین واکنش اینه که یواش یواش زیرلب می گی : وای، وای بسه دیگه و هر بار که یک ژست یا حرکت تکرار می شه می گی: وای تو رو خدا این آخری اش باشه، بعد یواش یواش احساس می کنی دست و پات درد می گیره و ماهیچه هات منقبض شدن و داری بفهمی نفهمی نفس نفس هم می زنی حتی یه جاهایی سعی می کنی سرتو بندازی پایین و چهره خسته و داغون بازیگر رو که از عرق لباسش بهش چسبیده نبینی، با هر ضربه و لگد یا کشیده ای که بازیگر مرد به زنی که می خواد بالای صحنه بیاد، می زنه دستهات رو محکم به هم فشار می دی، با هر بار تکرار حرکات آهسته ی بازیگر زن آرزو می کنی که لااقل زن از خستگی بیفته تا مجبور نباشی این رنج رو مدام ببینی.  هربار که دو بازیگر چشم بسته از هم دور می شن و بعد برمیگردن و رو به روی می ایستن و سمت چپی چاقو رو در هوا می چرخونه لبه ی تیز چاقو رو روی صورت خودت احساس می کنی…و اون لحظه ای که بعد از بیست دقیقه یا چهل دقیقه تکرار یک حرکت، بازیگر ناگهان می ایسته، تو هم خشکت می زنه حتی باور نمی کنی که بالاخره تموم شد و بازهم منتظر تکراری و حتی عضلاتت هنوز منقبضه و اعصابت هم کمی تحریک شده. 
با این توصیف می شه پرسید : «خوب که چی؟ دیدن یک فیلم پر از خشونت و خون و خون ریزی هم می تونه همین واکنش ها رو در آدم ایجاد کنه». شاید درست باشه اما با یک تفاوت : یک فیلم خشن قطعاً هیچ وقت تو رو در یک تجربه ی «تنانه» درگیر نمی کنه به تو امکان نمی ده که «حضور» و «جسمانیت» رو اینقدر از نزدیک و با درد تجربه کنی. تن بازیگر «محل» اتفاق افتادن اون چیزی است که از نظر یان فابر بهش می گن تئاتر، تن بازیگر در مادیتش، در حضورش روی صحنه، حامل اون چیزیه که بهش می گن «تئاتریت»، بدون تن بازیگر تئاتری وجود نداره (لااقل اون طور که یان فابر و هنرمندان پست دراماتیک فکر می کنن) چون تن بازیگر روی صحنه، تن «نمایش داده شده ی » بازیگر روی صحنه، تنها تن فرد بازیگر نیست، بلکه «جسمانیت» است با تمام نشانه ها، نمادها، زیبایی ها، بدشکلی ها و به ویژه «تناقضها» و تاریخی که با خودش حمل می کنه، و شاید به همین دلیله که دیدن تن رنجور و خسته ی زنی که بیش از بیست دقیقه برای روی صحنه رفتن دست و پا می زنه و با خشونت تمام کتک می خوره و پرت می شه، برای من تماشاگر که در چند قدمی اش بی خیال و «در امان از خشونت» نشستم اینقدر غیرقابل تحمله: چون احساسات متناقضی رو در من بیدار می کنه: از یک طرف، «در امان و دور از خشونت بودن»، «ناظر بودن» با توجیه این که همه ی اینا «نمایشه» و اصلاً انجام می شه که من «ببینم» و به من ربطی نداره اگه اون داره کتک می خوره و رنج می کشه، و از طرف دیگه، جسم من واکنش نشون می ده و درگیر می کشه و رنج می کشه، خودم عصبانی می شم و از خودم می پرسم اصلا چرا نشستم دارم این صحنه رو می بینم و اصلا چرا زورم به خودم نمی رسه که پاشم برم بیرون تا از این رنج خلاص بشم ؟؟؟ و جادوی تئاتر درست همین جاست. تو می تونی فیلم رو قطع کنی و نیم ساعت بعد یا اصلا فرداش یا چند روز بعد ادامه اش رو ببینی (همون کاری که ما موقع دیدن فیلم اجرای ۱۹۸۵ کردیم) خیلی اتفاقی نمی افته و چیزی تغییر نمی کنه، اما سخته خودتو راضی کنی و ـ مثل بعضی از تماشاچی ها که همون نیم ساعت اول رفتن بیرون ـ از این تجربه ی یگانه، دردناک و گاهی طاقت فرسا بکنی و بری بیرون. 
این توصیفات شاید تا حد زیادی برای کسی که نمایش رو ندیده گنگ و حتی گمراه کننده باشه. یکی از تناقضهای تئاتر هم همینه که چیزی رو تجربه می کنی که بعد از اون نمی تونی با کسی قسمت کنی و توصیفش کنی چون به محض این که سعی می کنی توصیفش کنی شروع می کنی به خراب کردنش ! اما یه وقتهایی مجبوری مثل من به چنین تلاش مذبوحانه ای دست بزنی تا  اون چه می خوای بگی روشن تر بشه. من از چیزی حرف می زنم که اسمش رو همین جوری فی البداهه می ذارم: « تئاتر همچون تجربه ی جسمانی تناقض» که به نظرم یکی از وجه مشخصه ها و یگانگی های تئاتره. وقتی می گم تجربه ی جسمانی منظورم تجربه ایه که جسم رو با تمام ابزار، حواس، محدویتها و قابلیتهاش درگیر می کنه و باعث می شه که این تجربه چنان نزدیک باشه که در لحظاتی تماشاگر نتونه بین جسم خودش و جسم بازیگر تفاوت بذاره. (بازهم از باب اظهار فضل تو پرانتز بگم که بعضی از دانشمندان علوم اعصاب معتقدن جسم یک تماشاگر تئاتر در طول نمایش همون تجربه عصبی ای رو از سرمی گذرونه که جسم بازیگر روی صحنه، یعنی پیامهای عصبی که اعضای بدن تماشاگر به مغزش ارسال می کنن همونی هستن که اعضای بدن بازیگر به مغز می فرستن). 
برگردیم به نمایش فابر، حالا شاید اسم نمایش گویاتر باشه: «قدرت یا نیروی دیوانگی های تئاتری». برای من، این نیرو چیزی نیست جز همون که آلن بدیو می گه: تئاتر نه تنها از تناقضها نمی ترسه بلکه اونها در خودش جذب می کنه و ازشون مایه ی خلاقیت می سازه. فابر نه تنها از «دیوانگی های تئاتر» نمی ترسه بلکه اونها رو در خودش جذب می کنه و ازشون نمایشی می سازه درباره ی دیوانگیها و تناقضهای تئاتر و تماشاگر رو هم با تمام وجودش به نترسیدن، جذب کردن و تجربه کردن دیوانگی ها و تناقضات تئاتر دعوت می کنه، یه دعوت وسوسه برانگیز و بعد دردناک و رنج آور که وقتی بهش تن دادی دیگه نمی تونی، حتی اگه در خیلی از لحظات نمایش واقعا دلت بخواد، ازش خلاص بشی چون داری اونو به نزدیک ترین شیوه ی ممکن تجربه می کنی: تجربه ی جسمانی و این تجربه چیزی نیست که همیشه و به راحتی پیش بیاد و این تنها قدرت و جادوی تئاتره که می تونه تو رو درگیر چنین تجربه ای بکنه. 
شاید بگید خوب نمایش فابر نمونه ی یگانه و غیرقابل تعمیمی از این تجربه است، جواب واضحه: اساسا این نمایش درباره ی همین تجربه است. یعنی تماشاگر رو در موقعیت «آزمایشگاهی» قرار می ده تا تجربه ای رو که ممکنه خیلی ناخودآگاه در طول هر نمایش دیگه ای از سربگذرونه، این بار با آگاهی و در نهایت شدتش از سر بگذرونه. نمایش فابر در واقع جوابیه به این سؤال اساسی : «وقتی از تئاتر دیدن حرف می زنیم از چه حرف می زنیم؟» وقتی از تئاتر دیدن حرف می زنیم از لحظه ای حرف می زنیم که تناقض بین خود بودن (جسم خود بودن) و دیگری بودن (جسم دیگری بودن) رو تجربه می کنیم و درست در دردناک ترین لحظات این تجربه است که ناگهان این تناقض محو می شه و دود می شه و می ره هوا. و بعد فکر می کنم که به خاطر همین نیست آیا که گاهی به چشم بعضی از «حافظان نظم موجود» و «نگهبانان ثبات» این دنیا و حتی به چشم خیلی از افراد جامعه (در همه جای دنیا) «تئاتر دیدن» کاری این همه نامعمول، دیوانه وار و شاید حتی خطرناکه ؟؟ وقتی در لحظاتی می فهمی که همه ی اون چه ما «تناقضات» می نامیم و اساس چارچوبها و تعاریف «آرامش بخش» این دنیا هستند ـ چون بخش مهمی از هویت مارو برامون تعریف می کنن و «خیال مارو راحت می کنن» ـ چیزی جز تعریف ها و چارچوبهای «دلخواه» ما از واقعیت نیستند که نه ابدی و ازلی هستند و نه بدیهی !! 
و اگه بخوام یه نتیجه گیری بسیار اخلاقی و بسیار فاضلانه هم از افاضات خودم بفرمایم می گم که تناقض خود تئاتر یا بهتره بگم تناقض تئاتر به عنوان یک پدیده اجتماعی هم درست در همینه که چیزی که به نظر این طور «مخل آسایش و ثبات»، «ناجور»، و «خطرناک» می آید، همین موجود «نخواستنی»، اتفاقا راهی بدون خون و خونریزی و خشونته برای زندگی کردن چرا که ما رو وامی داره چیزی رو با جسم مون تجربه کنیم که جامعه امکانش رو هیچ وقت به ما نمی ده: تجربه ی لحظه ی دود شدن و هوا رفتن «تناقض ها».    



خطبه ی اختتامیه: ضمن عرض پوزش از دوستانی که احیانا این نمایش رو دیدن یا دلشون می خواسته ببین یا حالا که این نوشته رو خوندن دلشون می خواد ببین، بابت گند زدن به نمایش با توصیفاتم، جهت تکمیل پروژه ی تخریب این نمایش و این که دیگه هیچ کس هوس نکنه ببیندش، این لینک رو می ذارم که می تونید قسمتهایی از نمایش رو ببینید و اگرهم خواستید کاملاً نمایش در ذهنتون نابود بشه می تونید به خودم مراجعه کنید فیلم کامل اجرا رو بهتون بدم !!!
امین


هیچ نظری موجود نیست: