من هیچی نمی دونم

دیشب داشتم یک سایت روانشناسی رو نگاه می کردم. به اسم روان یار. زمانی بود که فکر می کردم آدمهای خاصی مثل ما که مثلاً هنرمند هستیم، از نظر خودمون روشنفکر هستیم و ... خیلی مشکلات و حالت های روانی خاصی داریم. حتی عوارض روانی و بیماریهامون هم خاصه و مثل همه نیست و به خاطر همین برای حرف زدن و دردل کردن و حتی بیان حالت ها و مشکلاتمون به هر کسی اعتماد نمی کردیم. دکتر؟ نه اصلاً همه شون خنگ هستن. روان کاو؟ نه بابا اونا هم خیلی حالیشون نیست. ما آدمهای خاصی هستیم و مشکلاتمون هم برای همه قابل درک نیست ما با سؤالات عمیق و هستی شناسانه درگیریم. ما آدمهای عمیقی هستیم. دغدغه های ذهنی ما شبیه آدمهای معمولی نیست. مگه می شه مثلاً مشکل روانی آدمی مثل داستایفسکی رو با روان درمانی و این جور چیزها حل کرد؟ احمقانه است. اما...نمی دونم درسته که الگوهای ما غولهایی مثل داستایفسکی، برگمان، آنتونیونی، و... هستن اما آیا اصلاً با این توجیه که ما در رده ی این جور آدمها هستیم و نمی شه ما رو ، روان مارو و حالتهای روانی ما رو با آدمهای عامی و عادی قیاس کرد، می تونیم خودمون رو بشناسیم؟ وقتی داشتم این سایت رو نگاه می کردم و تستهای روان شناسی رو می زدم دیدم خیلی از ماها دچار علائم تیپیک اختلالات روانی هستیم اما ما حتی اختلالات روانی خودمون رو هم خیلی جدی و دست بالا و مهم تلقی می کنیم. یعنی فکر می کنیم این اختلالات نه نشانه ی بیماری که نشانه ی نوعی تفاوت و برتری ذهنی و نگاه عمیق به زندگی هستن و در واقع برای ما واجد نوعی ارزش و برتری هستن. یعنی آدمی که این دردهای عمیق و اختلالات رو نداشته باشه چیزی کم داره یا نمی تونه در رده ی آدمهای عمیق جا بگیره!! شاید خیلی تند و یک طرفه دارم قضاوت می کنم به هر حال وقتی شواهد زنده ای مثل برگمان و .. هستن پس حتماً آدمهای متعالی و عمیق با آدمهای معمولی فرق دارند اما آیا این جوری می شه زندگی کرد؟ آیا وقتی وارد زندگی خصوصی یکی از همین بزرگان می شیم نمی بینیم که پر از بدبختی و رنج روانی هستن؟ آیا بین عمیق بودن و متفاوت بودن و اختلالات روانی روابطه ای وجود داره؟ آدم سالم چه کسیه؟ آیا هنر عمیق و تأثیرگذار زاییده ی یک ذهن درگیر و گاه بیماره؟ آیا اصلاً هنرمند بودن یک نوع بیماریه؟ آدم سالم که هنرمند نمی شه! اینا همه اش سؤاله واقعاً نمی دونم ، می شه جواب درست و قانع کننده ای به این سؤالها داد یا نه؟ اما در مورد خودم و بسیاری از کسانی که مثل خودم می شناسم می دونم که خیلی از ما برای حالات روانی و گاه اختلالات بیمارگونه ی خودمون نوعی ارزش و امتیاز قائلیم. اختلالاتی که خیلی ساده آدم باید بره دکتر و درمانشون کنه. نمی دونم اگر کسی این مطلب رو می خونه و می تونه حرفی بزنه کمک کنه. آیا اگر ون گوگ آدم سالمی بود و بیماری روانی نداشت می تونست نقاش بزرگ و متفاوتی بشه؟ آیا داستایفسکی یک دیوانه نبود؟ آیا برگمان، مارسل پروست، کافکا آدمهای عاقلی بودند؟ اصلاً معیار ما برای این تعاریف چیه؟ کی عاقله؟ کی سالمه؟ کی دیوانه اس؟ آیا دیوانگی یک ارزشه؟ آیا سلامت و معمولی بودن یک ارزشه؟ خدایا! قاطی کردم بالاخره باید چطور زندگی کرد؟ اصلاً می شه طرز زندگی و فکر کردن رو انتخاب کرد و بعد مطابق این انتخاب زندگی کرد؟ من هیچی نمی دونم!!!! امین

۲ نظر:

ناشناس گفت...

خیلی پیچیده است عزیزم (این موضوع!)ا

ناشناس گفت...

قطعا این آدم های بزرگی که ازشون اسم بردی هیچوقت تو زندگیشون به اینکه یه روز مشهور بشن یا تو تاریخ ثبت بشن فکر نکردن صرفا سعی کردن راهشون رو تو زندگی پیدا کنن، اعتقاداتشونو بشناسن و براش وقت بذارن و زحمت بکشن و در این راه واقعی از زندگیشون مایه گذاشتن